هاله دعوت کرده تا در غرفه اختصاصیش حضور به هم رسانیم! بالاخره
کتابش را نوشت. این داستان بر می گردد به چند سال پیش. به گمانم فروش آنچنانی نداشته و حالا هم از مشتریان بالقوه پذیرایی می کند و هم کتابش را می فروشد. نمی دانم چند نفر داستانش را خوانده اند و یا چند نفر قرار است بخوانند. ولی دلم نمی خواهد کتابش را داشته باشم. چون بعد آن مجبورم نظرم را بگویم و مجبورم پیرامونش بحث هم بکنم. یک جور جبر محترمانه. اصلا کسی چه می داند, شاید برای همین است که دو سالی است درست و حسابی ندیدمش. یعنی شبیه خیر و شر شده ایم. روز
هایی که او هست, من نیستم و روزهایی که من هستم, او نیست. 1716. مادر...
ما را در سایت 1716. مادر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fabled بازدید : 25 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 21:28